217 . از بیهوده ـترین روزها ..

ساخت وبلاگ

و آن هنگام که مارا ، انتظار خواب خفه کرده بود ،

آنان که به سرمستی ما خیره بودند ،

آرامش را بغل کرده و دور از ذهن های ناآرام ما ،

به فکر رویای فردای خویش ، خفته بودند ...

217 . از بیهوده ـترین روزها .....

ما را در سایت 217 . از بیهوده ـترین روزها .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4deltangihaye-ati-708 بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 19:04

یه همکار داشتم اسمش علی بود. حدود ۶ ماه از من بزرگ تر بود. دستپخت و شیرینی پزیش عالی بود. هردفعه چیز جدیدی درست میکرد میاورد با همکارا دورهم بخوریم. منم هردفعه دسری چیزی آماده میکردم می بردم. نهایت تشکرا از خوراکیا منتهی میشد به من و اون. یا من از اون تشکر میکردم و تعریف یا اون از من. بقیه فقط درحد خوردن و دورهمی وقت رو سپری میکردن.من چندوقتی بود دیگه نمیرفتم سرکار، یه روز کشک و بادمجون درست کرده بود و یه ظرف پر واسه من داده بود. منم شب قبلش خواستگاریم بود و ظرفش رو پراز شیرینیای خواستگاری کردم و فرداش واسش بردم 217 . از بیهوده ـترین روزها .....
ما را در سایت 217 . از بیهوده ـترین روزها .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4deltangihaye-ati-708 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 19:04